دقیقاً اون زمانی که می خوام از حالِ بد و غمِ تو دلم فرار کنم،یه فلاسک چای می ذارم کنارم و هــــی ماگ پر و خالی می شه.
بغض خفه م می کنه اما با چای قورتش می دم.
الان هم غم عالم نشسته تو دلم و نمی تونم اشک بریزم،نمی تونم با هیچ کسی حرف بزنم،همش خودمو می زنم به کوچه علی چپ اما بازم نمی شه،نمی تونم خودمو آروم کنم،چه کنم که 4 سال گذشته رو جبران کنم؟چرا من نمی تونم برگردم عقب؟
نکنه همه ی این ها خواب باشه!!!
کاش خواب باشه،کاش خواب باشه!
درباره این سایت